الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

گاهی تلخ گاهی شیرین...

برای مادرم...

1392/5/28 19:14
نویسنده : النا
173 بازدید
اشتراک گذاری

سپاسگزارم از اینکه ترانه ها و موسیقی های روز را برایم آوردیکه می تواند برای تمام زندگیم کافی باشد 

سپاسگزارم که غروب را برای اولین بار به من نشان دادی

 برای اینکه در زیر باران سیل آسا با من هم گام شدی

به خاطر قدم زدن در ساحل زمستانی

سپاسگزارم که به من اجازه دادی سنگ ها ، صدفها ، مس هایفرسوده را به خانه بیاورم

سپاس برای اینکه هرگز تنهایم نگذاشتی

سپاس از اینکه هرگز به من نگفتی " دیدی بهت گفتم " یا بهتر بگویم..

از اینکه این جمله را بیش از حد نگفتی ...

سپاسگزارم که همیشه کنارم بودی ، نه نابهنگام ، نه برای بازخواستبه سادگی فقط آنجا بودی .

وقتی خیلی کوچک و ترسو بودم ، چراغ را روشن می کردی تاهمه اشیای آشنای اتاقم را نشان دهی...

سپس خاموش می کردی و در تاریکی پیشم می ماندی تا وقتی مطمئن شوم همه ی هیولا ها رفته اند بخوابند .

کم و بیش هنوز همین گونه است

حالا نگرانی های من بزرگتراند و دنیای من نا امن تر ولی همیشه از تو پرتوی نورانی می تابد و این چنین مشکلات را آن طور که هست می بینم

مشکلاتی که قابل حلند و من نباید از آنها بگریزم .

مادر کسی است که گریه ی در تنهایی و با سری فرو رفته در بالش رااحساس می کند .

وقتی دردی بی درمان است به  " مادر زنگ بزن "

برایش کافی است بپرسد " حالت چطور است " تا همه چیز را بفهمد و بی هیچ سخنی نوازشت کند .

ممنونم مادرم که این غیر قابل تحمل را تحمل کردی ... دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان صدف
4 شهریور 92 13:20
دلم خواست زنگ بزنم برا مامانم اینو واسش با صدای بلند بخونم عالی بود. مرسی