الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

گاهی تلخ گاهی شیرین...

برای مادرم...

سپاسگزارم از اینکه ترانه ها و موسیقی های روز را برایم آوردی که می تواند برای تمام زندگیم کافی باشد  سپاسگزارم که غروب را برای اولین بار به من نشان دادی  برای اینکه در زیر باران سیل آسا با من هم گام شدی به خاطر قدم زدن در ساحل زمستانی سپاسگزارم که به من اجازه دادی سنگ ها ، صدفها ، مس های فرسوده را به خانه بیاورم سپاس برای اینکه هرگز تنهایم نگذاشتی سپاس از اینکه هرگز به من نگفتی " دیدی بهت گفتم " یا بهتر بگویم.. از اینکه این جمله را بیش از حد نگفتی ... سپاسگزارم که همیشه کنارم بودی ، نه نابهنگام ، نه برای بازخواست به سادگی فقط آنجا بودی . وقتی خیلی کوچک و ترسو بودم ، چراغ را روش...
28 مرداد 1392

دختر ما...

دختر نازم ... بابا حامد کلی ذوقتو میکنه گاهی کلی منتظر میشه که تو 1 تکون کوچیک براش بخوری. دختر که باشی ، نفس بابایی،   لوس ِ بابایی، عزیز دردونه بابایی... حتی اگر بهت نگه... دستت رو میذاره روی چشماشو میگه  : این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی خلاصه دختر   یک کلام ....                               نـــفــــس بـــابــــاســــت ...  خیلی خوشحالم که خدا بهم دختر داده بابت دختر بودنت روزی هزار بار خدارو شکر میکنم. روزی که فهمیدیم دختری بابا حامد خیلی خوشحال شد انگار دنیارو بهش داده بودن.همیشه میگه وقتی فهمیدم بچم...
27 مرداد 1392

سکسکه دخترم...

دختر نازم تازگیا سکسکه میکنی و من اینو حس میکنم.بار اولی که سکسکه کردی تعجب کردم.به بابا حامد گفتم انگار دخترمون داره سکسکه میکنه.از اونروز تا حالا گاهی چندتا سکسکه میکنی.دیگه تکوناتو بهتر متوجه میشم و با هر تکونی که میخوری خدارو شکر میکنم. بی صبرانه منتظر روزی هستم که تورو توی آغوشم بگیرم و نوازشت کنم...
20 مرداد 1392

برای بابا حامد...

همین که هستی،همین که لابلای کلماتم نفس میکشی،راه میروی،در آغوشم میگیری... همین که پناه واژه هایم میشوی،همین که سایه ات هست... کافی است برای یک عمر آرامش... تو تنها امید زندگی من و دخترکم هستی پس همیشه باش...
20 مرداد 1392